Meet Fae (Faezeh) Rad

---

I was born a girl in Iran. That should say enough—but it never really does. Behind those words are 22 years of being told to sit still, stay quiet, and shrink smaller. And behind that is a fire no one saw coming.

I was the girl who played volleyball when girls weren’t supposed to, simply because it was said we’d become lesser women. The one who laughed too loud, loved too hard, and dreamed too big. The one who helped everyone until there was no one left to help her. But somewhere along the way, being strong stopped feeling like a choice and started feeling like a burden. I had spent so long holding everyone else up that I never noticed I was sinking.

At 19, I hit rock bottom. I was failing most of my courses. Depression. Anxiety. Silence. That’s when I realized: no one is coming to save me. Not only that, but the people I trusted the most let go of my hand the moment I started falling. So I stood up. Alone. Terrified. Angry. But I stood.

I left everything I knew—not because of the hijab, not because of politics, but because I wanted a life. A future. A chance to become the person I knew I could be. There were no rich uncles, no connections, and no safety nets. Just a factory-working dad, a mother who gave everything for us, and three girls who said no to patriarchy.

Coming to Canada didn’t fix everything. It gave me new challenges, in a new language, with no map. I worked hard. I made mistakes. I healed, slowly. For the first time, someone said, “You did a good job,” and I cried when they left the room.

But the trauma didn’t vanish. I still carry PTSD. I still deal with hyper-independence and trust issues. I still question myself even when I know I’ve done something great. And yet, I’m proud. Because I didn’t listen to the demons in my head. Because I didn’t give up. Because I rebuilt everything from the ground up.

My fire looks different depending on the day. When I push myself to achieve more, it comes from anger—from being told I wasn’t good enough. But when I show up for others, it comes from love. I believe everything in my life happened this way so I could help someone else through their darkness.

I’m proud of myself for staying alive when I didn’t want to. Proud that I didn’t let pain win. Proud that I can now give what I never received. So many times, I’ve said, “I wish someone had told 15-year-old Fae this.” Now, I get to be that someone—for someone else.

To the girls who are constantly told they’re broken or too emotional, I want to say: you didn’t need to be fixed. You just needed a hug. And instead, you conquered your whole world.

To me, being strong isn’t about fighting. It’s about getting out of bed each day and facing life with your whole heart, even when it hurts.

I have ADHD. People see it as a limitation. But honestly, it’s my superpower. I run 10 projects at once. I think in loops. I never stop creating. Sure, I take meds for exams or academic work, but outside of that, I love how my brain works.

I love learning. I love writing. I love growing. Fae is defined by growth—and by the fire that made her who she is.

This page is mine. It’s not a business. It’s not a product. It’s not a highlight reel. It’s a place where I speak the words I needed to hear. A place for the girls who feel like too much, or not enough, or both.

You’re not alone. I see you. I am you.
Welcome.

من توی ایران به دنیا اومدم. دختر بودم. همین باید همه‌چی رو بگه—
ولی هیچ‌وقت واقعاً کافی نیست. چون پشتِ این چند کلمه، ۲۲ سال نشستن، ساکت بودن، و کوچیک‌تر شدن خوابیده. و پشت همه‌ی اینا، یه آتیشه که هیچ‌کس فکرش رو نمی‌کرد روشن بشه.

من همون دختری بودم که والیبال بازی می‌کرد، وقتی می‌گفتن برای دخترها زشته. همونی که بلند می‌خندید، زیاد عاشق می‌شد، و رویاهای بزرگ داشت.
همونی که همه رو کمک می‌کرد، تا جایی که دیگه کسی نموند که دستشو بگیره. ولی یه جایی، قوی بودن دیگه انتخاب نبود—شد یه بار سنگین. اون‌قدر محکم مونده بودم برای بقیه که نفهمیدم خودم دارم غرق می‌شم.

۱۹ سالم بود که زدم تهِ چاه. درس‌هام افتضاح بود. افسردگی. اضطراب. سکوت.
اونجا بود که فهمیدم: هیچ‌کس قرار نیست بیاد نجاتم بده. حتی بدتر، کسایی که بیشتر از همه بهشون اعتماد داشتم، درست وقتی که شروع کردم به افتادن، ولم کردن. پس بلند شدم. تنها. ترسیده. خشمگین. ولی بلند شدم.

همه‌چی رو پشت سر گذاشتم. نه به خاطر حجاب. نه به خاطر سیاست.
به خاطر اینکه یه زندگی می‌خواستم. یه آینده. یه فرصت برای تبدیل شدن به کسی که می‌دونستم تو وجودم هست. نه عمو پولداری بود، نه پارتی، نه پَشتی.
فقط یه پدر کارخونه‌ای، یه مادر ازخودگذشته، و سه تا دختر که به مردسالاری گفتن: «نه». اومدن به کانادا همه‌چی رو درست نکرد. یه دنیای جدید آورد، با یه زبون جدید، بدون هیچ نقشه‌ای. کار کردم. اشتباه کردم. آروم‌آروم خودمو ترمیم کردم. برای اولین بار، یکی بهم گفت: «کارت عالی بود»—و من وقتی از اتاق رفت بیرون، گریه‌م گرفت.

ولی تروما از بین نرفت. هنوز PTSD دارم. هنوز بیش‌از‌حد مستقل بودن و مشکل اعتماد دارم. هنوز حتی وقتی موفقم، شک می‌کنم به خودم. اما بازم به خودم افتخار می‌کنم. چون به صداهای تاریک ذهنم گوش ندادم. چون تسلیم نشدم. چون همه‌چی رو از صفر ساختم. آتیش درونم هر روز یه شکله.

وقتی می‌خوام موفق‌تر بشم، از اون خشم قدیمیه میاد—از اینکه بهم گفتن کافی نیستی. ولی وقتی برای بقیه هستم، اون آتیش از عشقه. باور دارم همه‌ی این اتفاقا افتاد، چون باید یه روزی کسی رو از تاریکی بکشم بیرون. به خودم افتخار می‌کنم که زنده موندم، وقتی نمی‌خواستم. که نذاشتم درد برنده شه. که حالا می‌تونم چیزی رو بدم، که خودم هیچ‌وقت نداشتم.

بارها با خودم گفتم: «کاش یکی به فائه‌ی ۱۵ ساله اینا رو می‌گفت.» حالا خودم اون "یکی" شدم—برای یکی دیگه. به همه‌ی دخترایی که هی بهشون گفتن "مشکل داری" یا "زیادی احساسی هستی"، می‌خوام بگم:
تو مشکلی نداشتی. فقط یه آغوش می‌خواستی. و تو، دنیای خودتو فتح کردی. برای من، قوی بودن یعنی جنگیدن نیست. یعنی هر روز از تخت بلند شی، با دلِ کامل بری تو دل زندگی—حتی وقتی درد داره.

من ADHD دارم. خیلی‌ها فکر می‌کنن نقطه‌ضعفه. ولی واقعاً، این قدرت منه. ده تا پروژه رو با هم می‌برم جلو. ذهنم دایره‌وار فکر می‌کنه. هیچ‌وقت از خلق کردن دست نمی‌کشم. آره، برای درس و امتحان قرص می‌خورم، ولی بیرون از اون، عاشق مغزمم. عاشق یادگرفتنم. عاشق نوشتنم. عاشق رشد کردنم. فائه رو رشد تعریف می‌کنه—و آتیشی که ساختتش. این صفحه برای خودمه.
نه یه بیزینسه. نه یه محصول. نه یه نمایش موفقیت. یه جاییه که حرفایی رو می‌زنم که خودم لازم داشتم بشنوم. یه پناه برای اون دخترایی که فکر می‌کنن "زیادی‌ان"، یا "کافی نیستن"—یا هر دو.

تو تنها نیستی.
من می‌بینمت.
من خودتَم.

خوش اومدی. ❤️